«گزیده ای از احوال بانو سکینه (س)»
89/10/8 1:8 ع
حضرت سکینه از صُلب خورشیدى چون امام حسینعلیه السلام و دامن ستارهاى چون رباب - دختر امرىالقیس - به دنیا آمد.1
چند سال از آغازین بهار زندگىاش نمىگذشت که طوفانى خوفناک در سرزمین کربلا پدید آمد. او تا آن هنگام، چون فرشتهاى آسمانى در میان کسان خویش زندگى مىکرد.
گرچه او دخترى بود مثل همه دخترها، ولى نقش ثمربخشش در تداوم انقلاب پدر، او را سرمشق دختران جهان ساخت. سرمشق آنهایى که در بحبوحه حوادث ناگوار، آزادى و آزادگى را پیشه خویش مىسازند و در زیر درفش ولایت، ثابت قدم مىمانند و با حفظ عفّت و وقار خویش، از حریم «ولایت» و «دیانت» پاسدارى مىکنند.
کمتر تاریخ نگارى است که بعد از بیان جزئیات زندگى پرافتخار امام حسینعلیه السلام به فرازهایى از سخنان و سرودههاى حضرت سکینه نپرداخته باشد. آنچه پیش روى شماست، گزیده از جملات آن بانوى دردمند است که در هنگامه حماسه و خون کربلا، و اشک و صبرِ شام، ایراد نموده است.
بعد از شهادت برادر
هواى گرم، فضاى دَم کرده و سرخرنگى نینوا را فراگرفته است. عطش، ناجوانمردانه، گلهاى بوستان نبوّت را پژمرده کرده است. یاران اندک امام، همه رفتهاند؛ جز اندکى از نزدیکانش، کسى باقى نمانده است. خیمه در نزیکى خیمهاى «سکینه» برپاست. در داخل آن، یاران سربریده پدر، کنار هم آرمیدهاند. لحظه به لحظه بر تعداد آن سرخ جامگان سرمستِ عشق و شهادت، افزوده مىشود. ساعتى است که برادرش حضرت علىاکبرعلیه السلام نیز به عرصه نبرد رفته است. اضطراب و عاطفه در در وجودش ریشه داونیده است. پدرش عازم میدان شده است تا از علىاکبرعلیه السلام خبرى بیاورد. طول نمىکشد که بر مىگردد؛ تنها و افسرده است. در مقابلش مىایستد. پدر را در دریاى از ماتم، غرق مىیابد. بىصبرانه لب به سخن مىگشاید:
«پدر! چرا این قدر غمگینى؟»
و قبل از این که جوابى بشنود؛ از برادرِ به میدان رفتهاش سؤال مىکند. پدر که گویا کوهى از غم، برشانههاى خستهاش سنگینى مىکند؛ چنین لب به سخن مىگشاید:
«دشمنان برادرت را کشتند.»
و غمگینانه ناله سکینه بلند مىشود:
«فَنادَتْ وااخاه! وامُهْجَةَ قلباه!...؛ اى واى برادرم، آه میوه دلم...!»
پدر با دیدن بىصبرى دخترش، لب به اندرز مىگشاید:
«دخترم سکینه! خدا را در نظر داشته باش، صبر و تحمّل پیشهساز.»
سکینه در حالى که باران اشک، از دیدگانش فرو مىریزد؛ خطاب به پدر چنین نوحه مىکند:
«یا اَبَتاه! کَیْفَ تَصْبِرُ مَنْ قُتِلَ اَخُوها وَ شُرِّدَ اَبُوها؛»
پدرم! چگونه صبر و بردبارى کند کسى که برادرش کشته و پدرش غریب و تنها مانده است.
پدر نیز با شنیدن کلام غمبار دخترش، بر زبانش جارى مىشود: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» منتظر مطالب بعدی باشید.