«زبانحال سکینه (س)»
89/3/31 5:59 ع
نبودی طعنه خار بیابان پای ما را زد
زبان کوفه خیلی حرفها را پشت بابا زد
میان راه دستی گوشوار از گوش من چید و
به دور از چشمهایت زخم سیلی بر رخ ما زد
خودم دیدم دلت پیش دل من بود بابا جان
در آن هنگامه وقتی سینه ات را اسب ها پا زد
نمیدانی چه حالی میشوم یادم که می افتد
زبان آتش اما با چه خشمی خیمه را تا زد
نمیدانی تو بابا
! چندبار از فرط نوشیدنسکینه مشک های خالی خود را به لبها زد
لب دریا کویر خشک و شرم آلوده ظلمت
الهی بشکند دستش که بر لبهای دریا زد
!پدر، اینها که هیچ آن جا دل من کنده شد از جا
سرت را روی نیزه روبروی چشم زن ها زد
نوشته شده توسط :نازنین زهرا::نظرات دیگران ( نظر)