سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هنگام وداع با پدر
زمان چه زود مى‏گذرد و درد جانکاه، بردلهاى محزون و ماتم‏زده نینوائیان، باقى مى‏ماند. غم را توان شمارش نیست. آغازى دارد و فرجامى؛ و اینک در فرجام آن عصر خونین، نوبت به کاروان سالار زینب و سکینه رسیده است. همان کاروان سالارى که پیکر پاره پاره شاهدانِ عشق را یک تنه در زیر آن خیمه خون گرفته جمع کرد، و بعد از اتمام پویندگان مسیر سرخ شهادت، ستون آن را کشید و سینه مجروح خیمه را بر زمین گرم کربلا خواباند.
سکینه و دیگر بانوان حرم، تنها به او دل بسته بودند. امام بعد از وداع با فرزند دردمندش «سجّادعلیه السلام»، و خواهر صابرش «زینب‏علیها السلام»، به سوى سکینه مى‏رود. دختر با نظاره حال پدر، ناباورانه مى‏گوید:
«
یا ابتاه! ءَاِسْتَسْلَمْتَ لِلمَوتِ فَاِلى‏ مَنْ اِتَّکَلُ»؛
پدرم! آیا تسلیم مرگ شده‏اى؟ بعد از تو من به چه کسى پناه ببرم؟
امام که پرده‏اى از اشک، مزاحم دیدگان بى‏قرارش شده است، مى‏گوید:
نور چشمم! چگونه کسى که یار و یاورى ندارد، تسلیم مرگ نشود؟!
دخترم! بدان که رحمت و یارى خدا، در دنیا و آخرت از شما جدا نگردد.
دخترم! بر قضاى الهى صبر کن و شکایت مبر؛ زیرا که دنیا محل گذر و آخرت خانه همیشگى است
گویا دنیاى از یأس و نا امیدى، دل کوچکِ دختر را فرامى‏گیرد و انبوهى از درد و غم، در سینه پراسرارش فشرده مى‏شود. در آن دم که همه راهها را بسته مى‏یابد، به پدر خطاب مى‏کند:
«
پدرجان! نمى‏شود ما را به حرم جدّمان بازگردانى؟
امام در حالى که نگاه مهرآمیزى به دخترش دارد، مى‏فرماید:
«
اگر پرنده قطا را به حال خود بگذارند، در جایگاه خود آرام مى‏گیرد
امام با بیان این جمله کوتاه، عمق مظلومیت خویش را به دختر خردسال و نسلهاى بعد، بیان مى‏کند و به آن گل نورسته باغ عصمت مى‏فهماند که دشمن از ما دست بردار نیست و هرجایى که برویم به تعقیب‏مان خواهند پرداخت.
سکینه با شنیدن کلام غریبانه پدر، اشک مى‏ریزد. امام که یاراى تماشاى گریه‏هاى سکینه را ندارد، او را به سینه‏اش مى‏چسباند و اشک از دیدگان غمبار آن بانوى گرامى پاک ساخته و در پایان این وداع جانسوز، شعر زیرا را خطاب به او زمزمه مى‏کند:
«
سَیَطُولُ بَعْدِى یاسَکِینَةُ فَاعْلَمى‏
مِنْکِ الْبُکاءُ اِذِالحِمامُ دَهانى‏
لاتُحْرِقى‏ قَلْبى‏ بِدَمْعِکِ حَسْرَةً
مادامَ مِنّى‏ الرُّوحُ فى‏ جُثْمانى‏
فَاِذا قُتِلْتُ فَاَنْتَ اَولى‏ بِالّذى‏
تَأْتینَهُ یاخَیْرَةَالنِّسْوانِ

سکینه جانم! بدان که بعد از فرا رسیدن مرگم، گریه‏ات بسیار خواهد شد. تا جان در بدن دارم، دلم را با افسون سرشک خویش مسوزان. اى برگزیده بانوان! تو بعد از کشته شدنم، بر هرکسى دیگر، به من نزدیکترى که کنار بدنم بیایى و اشک بریزى.»5

غریبانه با اسب بى‏صاحب
دل سکینه نیز همراه بابا به میدان رفته است؛ او همواره با ناله‏هاى جانسوز و قطرات اشک، یاد و نام پدرش را گرامى مى‏دارد. ناگهان صداى شیهه ذوالجناح گوش او و عمه‏اش زینب را به میهمانى فرامى‏خواند. نگاه اشک آلودش را به چهره غمبار عمه‏اش گره مى‏زند، زینب‏علیها السلام که بى‏تابى او را درمى‏یابد، مى‏گوید:
«
سکینه جانم! پدرت با آب برگشته است، به سویش بشتاب و از آبش بیاشام
سکینه احساس مى‏کند که دیگر انتظارش به پایان رسیده است. خوشبینانه و شتابان، دامن خیمه را برداشته قدمى به بیرون مى‏گذارد تا شاید چشمش به جمال ملکوتى امام‏علیه السلام بیفتد. اما اسب بابا که زینش واژگون شده است، چشم و قلب دخترک را مى‏گیرد. هماندم کوله‏بارى از درد و رنج و اسارت، در ذهن کودکانه‏اش تداعى مى‏گردد. ناله‏اش در فضاى نیلگون و خون رنگ نینوا مى‏پیچد:
«
وامحمداه! واغریباه! واحسیناه! واجدّاه! وافاطمتاه...!»
سپس نگاه مأیوسانه‏اش را به ذوالجناح مى‏دوزد و آنگاه با زمزمه ابیات زیر، عقده‏هاى دل غم‏زده‏اش را مى‏گشاید:
«
اَمَیْمُونُ! أَشَفَیْتَ العُدى‏ مِنْ وَلِیّنا
وَ اَلْقَیْتَهُ بَیْنَ الأَعادى‏ مُجِدَّلا
اَمَیْمُونُ! اِرْجَعْ لا تُطیلُ خِطابَنا
فَاِنْ عُدْتَ تَرْجُو عِنْدَنا وَ تُؤمِلاهُ

اى اسب پرمیمنت! پدرم را در میان دشمنان، در خاک و خون گذاشتى؛ آنها پیکرش را مجروح مى‏سازند.
اى اسب! برگرد پدرم را بیاور که در این صورت، نزد ما امیدوار و محترم خواهید بود
دیگر زنان خیام نیز ذوالجناح امام را چون نگینى در میان مى‏گیرند و به دورش حلقه مى‏زنند. سکینه را در این دمادم غم و ماتم، بابا به سفر برده است. او که توان تماشاى اسب خونین یال پدر را ندارد؛ ناگاه سر به سینه خاکِ گرم و تفتیده نینوا مى‏گذارد. لحظاتى هرچند کوتاه، از حریم آن همه ظلم و جنایت و درنده‏خویى، بیرون مى‏رود. آنگاه که به هوش مى‏آید، نگاه مأیوسانه خویش را به اسبِ فرو رفته در اقیانوس ماتم، مى‏دوزد و خطاب به آن «بى‏زبان» وفادارتر از هزاران «زبان‏دار» بى‏وفا، درد دل مى‏کند:
«یا جوادُ هَلْ سُقِىَ اَبى‏ اَمْ قُتِلَ عَطْشاناً؛
اى اسب! آیا پدرم را آب دادند یا بالب تشنه به شهادت رساندند.»



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط :نازنین زهرا::نظرات دیگران ( نظر)



    لیست کل یادداشت های این وبلاگ :